۱۳۸۸/۱۰/۱۰

سرگیجه




نمی دانم عطسه ام می آید یا گریه ام ! ولی هی اشکم سرازیر می شود
نمی دانم الان دلم یک ختم سوزناک می خواد یا یک عروسی با شکوه!
شیون یا رقص
نمی دانم باید لباس سیاه بپوشم ، یا سرخ ، یا سفید
نمی دانم باید گوشه ای بنشینم و توی سرم بزنم ، یا برخیزم و پایکوبی کنم
نمی دانم اصلا باید باشم الان یا نباید باشم
باید بخوانم یا سکوت کنم
شرم کنم یا بی پروا باشم
باید بخوابم یا وقت بیداری است
نمی دانم چه مرگم شده این روزهای سیاه
هیچ نمی دانم

۱۳۸۸/۰۹/۲۷

بیشتر از یک دقیقه

امروز دقیقا 2ماه از افتتاح وبلاگ گروهی "به کسی نگو" می گذره . در این 2ماه بیشتر از اون چیزی که تصورش رو می کردم وبلاگ جا افتاده و شکلی به خوش گرفته . فضایی که حتی اگه در این دنیای بزرگ وبلاگ ها ، "کوچک " باشه ،  جایی هست که با عزیزترین دوستانم در اونجا هستم و از بودن با اونها افتخار می کنم . گوشه ی دنجی که با هیچ جای دیگه در این دنیای مجازی عوضش نمی کنم .
گرچه هنوز راه زیادی در پیش داریم .

در این پست ، از هر یک از نویسنده های این بلاگ گروهی یک مطلب رو به انتخاب خودم قرار دادم ، مطالبی که ارزش بیشتر خونده شدن رو دارند .


زروان :(رقص باد)
چون باد در میان برگها می رقصم
حتی اگر شاخه های پوسیده نفرینم کنند

راحله :
دستهايت را كه ميگشايي صليب وار
دلم تشنه تصليب آغوشت مي شود مسيح وار .

الهام :(شکست)
هرگز آنقدر کسی را در نگاهت بزرگ نکن ، که با شکستن این بزرگی ، روحت بشکند .

رضا :(انواع شعر)
به این فک می کنم که اگه شعر نبود تو حرف زدن بلد نبودی ولی اگه جز شعر نبود من ...شعر خوب میگفتم

سید :(صدای سکوت)
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد....

فرشاد: (پایان یک اتفاق)
گفته بودم اگر روزي تركم كني ، بي تو مي ميرم ،
مرا ببخش كه نفس مي كشم هنوز ...
م.پارسا :(جمهوریت)
چند خريدي ،رئيس جمهوريت را
چند فروختي رئيس ، جمهوريت را

ماندالایز :(بدون حتی پاره ای توضیح)
احتمالن پشت ِ اين در هاي بسته که بسته مانده بود
شياطين ِ رجيم ترتيب فرشتگان رحيم را داده اند ...

رهگذر :(سپارش)
درست يادم نيست، اما فكر كنم حدود دو ماه مي شود كه تو را به خدا سپردم ... اي كاش تو هم خدا را به من سپرده بودي

حیاط خلوت :(.)
شب‌ها آنقدر هم سوت و كور نيست.‌هيچ كه نباشد، سر روي متكا بگذاري،‌صداي قلب خودت را مي شنوي . مي بيني دنيا چقدر كوچك است؟ درست به اندازه‌ي فاصله‌ي يك گوش تا يك قلب!

جنون جنوبی :(زیبایی شناسی در بحران)
با دو دست ، به جلو پیش می رفت و با حرکت دو پایش، آب را به عقب می راند . شنای معروفش را با اندام های ظریفش به زیبایی اجرا می کرد ، قورباغه ی شناور در آب بالاآمده درهال و اتاق خواب .

کمیاب :(کاش بزرگ نمی شدیم)
هیچ وقت فکر نمیکردم بازی گرگم به هوای دوران بچگیمون که نهایتاً به کوچمون ختم میشد اینروزها کشیده بشه به خیابونهای شهرم اونم در همچین سطح وسیعی ، فقط فرقی که کرده اینه ، بازی ما تو بچگی یدونه گرگ داشت اما این بازی یه عالمه گرگ داره .

پریســآ :(حال و احوال)
تمام احساسات بالا آوردنیت را بالا هم بیاوری افاقه ای نمی کند !

بهانه :(یک مثقال طلا ...)
هنوز بین تعداد النگوهایم وصدای جیرینگ جیرینگشان...،
با کارهای خیری که میتوانند انجام بدهند
گیر کرده ام...

نگاه :(بغض غم)
بگذشت شبي كه ما به هم دل بستيم
در جام نگاه بغض غم بشكستيم
امروز تو را با دگري مي ديدم
انگار نه انگار كه ما هم هستيم

قاصدک :(شلیک)
گفت : "فقط يك بار براي شليك كردن فرصت داري"
من هول شدم
به خودم شليك كردم !