نمی دانم عطسه ام می آید یا گریه ام ! ولی هی اشکم سرازیر می شود
نمی دانم الان دلم یک ختم سوزناک می خواد یا یک عروسی با شکوه!
شیون یا رقص
نمی دانم باید لباس سیاه بپوشم ، یا سرخ ، یا سفید
نمی دانم باید گوشه ای بنشینم و توی سرم بزنم ، یا برخیزم و پایکوبی کنم
نمی دانم اصلا باید باشم الان یا نباید باشم
باید بخوانم یا سکوت کنم
شرم کنم یا بی پروا باشم
باید بخوابم یا وقت بیداری است
نمی دانم چه مرگم شده این روزهای سیاه
هیچ نمی دانم
نمی دانم الان دلم یک ختم سوزناک می خواد یا یک عروسی با شکوه!
شیون یا رقص
نمی دانم باید لباس سیاه بپوشم ، یا سرخ ، یا سفید
نمی دانم باید گوشه ای بنشینم و توی سرم بزنم ، یا برخیزم و پایکوبی کنم
نمی دانم اصلا باید باشم الان یا نباید باشم
باید بخوانم یا سکوت کنم
شرم کنم یا بی پروا باشم
باید بخوابم یا وقت بیداری است
نمی دانم چه مرگم شده این روزهای سیاه
هیچ نمی دانم
سرم شده یک کوه
پاسخحذفخسته ام این روزها... حتی نمی دانم باید بمیرم یا بمانم این روز ها....
پاسخحذفخسته ام ....خسته
در آن ستاره كسيست
پاسخحذفكه نيمه شبها همراه قصههاي من است
ستارههاي سرشك مرا، كه ميبيند
به رمز و راز و نگاه و اشاره ميپرسد
كه آن غبار پريشان چه جاي زيستن است؟
در آن ستاره كسيست
كه در تمامي اين كهكشان سرگردان
چو قتلگاه زمين، دوزخي نديده هنوز
چنين كه از لب خاموش اشك او پيداست
ميان دوزخيان نيز، كارگاه قضا
شكستهبالتر از ما نيافريده هنوز!
در آن ستاره كسيست
كه نيك ميبيند
نه سرخي شفق، اين خون بيگناهان است
كه همچو باران از تيغهاي كين جاريست
نه بانگ هلهله، فرياد دادخواهان است
كه شعلهوار به سرتاسر زمين جاريست
نه پايكوبي و شادي كه جنگ تن بهتن است
همه بهانه دين و فسانه وطن است
شرار فتنه درين جا نميشود خاموش
كه تيغها همه تازه است و كينهها كهن است.
هجوم وحشي اهريمنان تاريكيست
ز بام و در، كه به خشم و خروش ميبندند
به روي شبزدگان روزن رهايي را
سيهدلان سمتگر به قهر تكيه زدند
به زير نام خدا مسند خدايي را
چنين كه پرتو مهر
به خانه خانه اين ملك ميشود خاموش
دگر به خواب توان ديد روشنايي را
ميان اين همه جان به خاك غلتيده
چگونه خواب و خورم هست؟! شرم ميكشدم
چگونه باز نفس ميكشم، نميدانم.
چگونه در دل مردابهاي حيرت خويش
صبور و ساكت و دلمرده، زنده ميمانم؟!
شبانگهان كه صفير گلوله تا دم صبح
هزار پاره كند لحظه لحظه خواب مرا
خيال حال تو، اي پاره پاره خفته به خاك
به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا
تنت، كه جاي به جا، چشمه چشمه خون شد
به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا
در آن ستاره كسيست
كه جز نگاه پريشان او درين ايام
كسي نميدهد از آسمان جواب مرا
به سنگ حادثه، گر جام هستي تو شكست
فروغ جان تو با جان اختران پيوست
هميشه روح تو در روشني كند پرواز
هميشه هر جا شمع و چراغ و آينه هست
هميشه با خورشيد
هميشه با ناهيد
هميشه پرتويي از چهره تو تابد باز
در آن ستاره كسيست
كه نيك ميداند
سپيدهدمها شرمندهاند از اين همه خون
كه تا گلوي برادركشان دلسنگ است
يكي نميبرد از ميان خبر به خدا
كه بين امت پيغمبران او جنگ است
يكي نميكند از بام كهكشان فرياد
كه جاي مردم آزاده در زمين تنگ است
در آن ستاره كسيست
چون من، نشسته كنار دريچه، تنهايي
دل گداختهاي، جان ناشكيبايي
كه نيمه شبها همراه غصههاي من است
در آن ستاره، من احساس ميكنم، همه شب
كسي به ماتم اين خلق، در گريستن است.
فریدون مشیری
تمثیل
پاسخحذفدر يکي فرياد
زيستن ــ
[پرواز ِ عصياني ِ فوّارهيي
که خلاصياش از خاک
نيست
و رهايي را
تجربهيي ميکند.]
و شُکوه ِ مردن
در فوارهی فريادی ــ
[زمينات
ديوانهآسا
با خويش ميکشد
تا باروری را
دستمايهيي کند;
که شهيدان و عاصيان
ياراناند
که بارآوری را
باراناند
بارآوراناند.]
زمين را
باران ِ برکتها شدن ــ
[مرگ ِ فوّاره
از ايندست است.]
ورنه خاک
از تو
باتلاقي خواهد شد
چون به گونهی جوباران ِ حقير مُرده باشي.
فريادی شو تا باران
وگرنه
مُرداران!
شعر از شادروان احمد شاملو
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفبيدار بمان تا سحر ... آن وقت جشن مي گيزيم
پاسخحذفحال و روز همه است انگار
پاسخحذفمثل حلزون همه كز كردن توي لونه شون
نه مي دوني دردت چيه ،نه درمونت
5 روزه كه سرم تو جمجمه ام جا نميگيره،براش تنگ انگار
همه جا رو تاريك مي كنم،چشم روي هم مي ذارم تا نزديك خواب مي شم سيرك ذهنم شروع مي كنه به معركه گيري
يا دارم خودمو تيكه پاره مي كنم يا ديگرانو يا ديگران منو
انگار ضمير ناخودآگاهم از خودم آگاه تره !
روزاي خوبي نيست .. غم و شاديش تنيده به همه
اما بياييد اينها رو هي نگيم هي تكرار نكنيم
آدم زماني كه از همه جا مي بره از همه چي نااميد مي شه
تازه دست مي ذاره رو زانوهاشو بلند مي شه
اين مدت خيلي دنبال نقطه نشاطم مي گردم
كه به انگيزه اون ،فارغ از هر چيزي
زندگي كنم و ادامه بدم
كه اگه نباشه....
به قول ابتهاج "بر من حرام باد تپش هاي قلب شاد
راستش ما هم نمي دانيم چه كار بايد كنيم اين روزها كه هوا بسيار گرگ و ميش است . دل براي ميش ها بسوزانيم و از گرگ ها بهراسيم ؟!!!!
پاسخحذفمن يه جمله هم نمي تونم بگم.نميدونم دوستان عزيزم چطوري شاهنامه سرودن تو كامنتاشون.دمشون گرم ولي.
پاسخحذفمنم نميدونم چيكار كنم.فقط داغونم
***
پاسخحذفچند روزی بود بغضی در گلویم داشتم که نمی ترکید ، صدایم گرفته بود و روحم شکسته ،
دیشب وقتی چراغ های خانه خاموش شد ، وقتی همه خواب بودند ، هدفون را در گوشم گذاشتم و همنوا با غمگین ترین اهنگی که می شد شنید تا صبح گریه کردم اما سبک نشدم ، بغض هنوز هم سر جایش هست !
فقط چه خوب که خدا هم هنوز سر جاش هست !
.........
حرف خودت خیلی قشنگتر از حرف دیگران هست !
***
Elham
***
فقط خودت باش
پاسخحذفهمونی که همیشه بودی
نباید به همین سادگی جا زد
روزهای سخت تری در پیشه .
با این سرگیجه ای که داری مواطب باش زمین نخوری رفیق.
پاسخحذفچقدر اسم قاصدك رو دوست دارم
پاسخحذفآي خدا خيرت بده. من هميشه با اون سيستم كامنتدوني بلاگ اسپات عنتر مشكل داشتم (ببخشيد جسارتاً بايد حتماً ميگفتم عنتر، چون سالهاست باهاش مشكل دارم و هي نميتونم چرا آدم نشده) اينجا كه سيستم كامنتدوني وبلاگت يه مدل ديگه بود ذوق زدم. همين : )
پاسخحذفامان از اون روزی که بدونی چی میخوای ولی نتونی انجامش بدی
پاسخحذفباید قوی بود... حکایت همچنان باقیست
پاسخحذفسوال کن تا بفهمی چون سوال کردن عیب نیست ام ندونستن عیب است
پاسخحذفاين روزاي سياه رو بيخيال قاصدك
پاسخحذفهر برگ قاصدك رو كه يادته؟ هر چي سبك تر باشي بيشتر اوج مي گيري... نذار روحت با اين چيزا
سنگين بشه ...
.
خدا داره زير لب يه چيزهايي زمزمه مي كنه كه فقط فرشته كوچولوها صداشو مي شنون و مي فهمنش.
"قاصدك،
پاسخحذفابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند "
@مهندس پنگول جونی
پاسخحذفآخ گفتی
@سارا
من هم سارا جان ، خیلی خسته ام
@فریاد
واقعا منو شرمنده ی محبتت کردی عزیزم
خیلی ممنونم
@فرشاد
بیدار می مانیم ببینیم چه می شود
@حیاط خلوت
خیلی برام جالبه که خیلی از احوالاتت مثل منه
ممنونم برای همه چیز عزیزم
@جنون جنوبی
چنین کامنتی فقط از یه نویسنده بر میاد
@رضا
دوستان لطف دارن عمو رضا
شما هم همینکه میای و سر می زنی منت به سر من میگذاری
برات آرامش آرزو می کنم عمو
@الهام
قربون درد و دل کردنت دختر
حرف مامانمو می زنی
مامانم صبح تا شب میگه خدا سر جاشه !
@خودمم
زیبا بود
خیلی
ممنونم دوست خوبم
@بهانه
خیلی شیطونی
کلی خندیدم دختر
=))
@خاتون
خاتون هم قشنگه
خوشحالم که تونستی کامنت بذاری و باعث شروع آشناییمون بشی بانو
@سینا
امان از این روزها
@حسین
امان از این حکایت تلخ
@خاطرات یک بچه مفیدی
قربونت برم ، چی رو سوال کنم آخه عزیز
همین دونستن به این حال و روز انداخته منو
@رهگذر
یادمه رهگذر
خوب یادمه
تو هم فرشته ای
ولی نه دیگه مثل من اینقدر کوچولو
;)
@حیاط خلوت
این اولین پست بلاگ اولم بود
سفید مثل ذغال
ممنونم عزیزم
بگذرد اين روزگار
پاسخحذفتلخ تر از زهـــر
خسته ام، نگرانم ازاینکه خبر کشته شدن، دستگیری ها تبدیل بشه به خبر های روزمره زندگیمان، مثل عراق ، افغانستان
پاسخحذفمی ترسم، جوانان سرزمینمان را دارند سلاخی کنند برای ارزش های رنگ و لعاب رفته شان
امروز خواندم دادستان تهران گفته دادگاه هفت نفر از "هتاکان" در روز عاشورا از یکشنبه شروع خواهد شد...همه مان میدانیم مجازات هتاکی و ارتداد در جمهوری اسلامی چیست، می ترسم، جوانان سرزمینم را دارند به چوبه دار می سپارند
خدایاااا این بغض داره خفه ام میکنه
نوشته خوبی بود. این عدم قطعیت و اطمینان از همه چی خیلی جالب بود
پاسخحذفاین نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذف@صبا
پاسخحذفامیدوارم عزیزم
فقط زود
خیلی زود
@بنفشه
حرف دل همه مون این روزها انگار یکیه
خدا خودش کمک کنه
@هوس مبهم
لطف داری عزیز
ممنون که سر زدی
@م.پارسا
ممنونم ، واقعا برای همه چیز ممنونم
:)
خاله الان فكر مي كنن من چي نوشتم كه پاك كردي
پاسخحذفخاله چيزي كه گفتم يه پيشنهاد خام بود ميشه با بچه ها كاملش كرد
اون وبلاگم خوب شد ساختي بعدا به درد مي خوره
خاله ما انگشتمون روي كليك موسه كه ببينيم كي نظر مي ذاري .ما رو از اين موهبت بي نصيب نكن
@م.پارسا
پاسخحذفهمه می دونن پارسا پسر خوبیه
خاله فدات شه
بهتره بیشتر با بچه ها در تماس باشیم
ممنونم از توجهت
ما نیز نمی دانیم چه بر سرمان آمده. بلایی نازل شده اما هنوز آن را درک نکرده ایم
پاسخحذفممنون از اینکه به فکر بد بختی من بودی.راستش نمی دونم چیکار کنم این قالب رو. عوضش کردم گفتم شاید درست شه اما با اولین تغییری که تو بخش فونت می دم قالبم راست چین می شه .
پاسخحذففونت های فارسی هم ندارم. فونتام همه انگلیسی هستن تو بلاگر.
تو ورد هم می نویسم و می خوام منتقل کنم error html می ده. خواستم یکی از قالبهایی که خودت طراحی کردی انتخاب کنم ولی لینکشون مشکل داشت. یکیش error می داد اون یکی هم overloaded بود.
دیگه نمی دونم چیکارش کنم! )):
اگر بدانی که داروی تلخ برایت در حکم زندگی است
پاسخحذفبی شک، شیرین ترین احساس ها بر زبانت چیره خواهند شد
...
...
یقین بدار که این تلخی ها زیبا ترین آینده ها را به ما نوید می دهد
پس در همان حال که به اندام به خون خفته ی برادرت می نگری
به فریاد شادی اش گوش کن
و تو هم بی پروا شادی کن
که این خون به خدا شیرین ترین شهد پیروزی است
این پستت حکایت این روزهای منم هست.
پاسخحذفاندکی صبر سحر نزدیک است
پاسخحذف